آن روز ها شهید احمد علی نیری
پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۴۸ ب.ظ
بنام خدای شهیدان
آن روزها راوی: مادر شهید
تهران خیلی کوچک ترازحالا بود .مردم زندگی های ساده ولی با صفا داشتند.
درب هر خانه ای باز می شد لشکری از بچه های قد و نیم قدراهی کوچه می شدند !خانه ها کوچک بود اما پرخیر و برکت.صبح زود مرد ها بسم الله می گفتند و راهی کار می شدند و خانم ها در خانه مشغول پخت و پز وشست وشو بودند .
من وحاج محمود در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم .دست تقدیر مارا به تهران آورد و دراطراف بازار مولوی ساکن کرد.
حاجی مغازه ی چایی فروشی در چهار راه سیروس داشت .خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد.
تابستان 1345 بود که راهی روستا شدیم آن موقع من باردار بودم .در آخرین روز های تیر ماه بود که به کمک قابله ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد.پسری زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد.
دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما با اصرار حاجی اسمش را احمد علی گذاشتیم.احمد علی از روز اول خیلی آرام و مظلوم بود اصلا کاری به کسی نداشت.از بچگی دنبال کار خودش بود.حاج محمود هم
در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد همیشه بچه ها را به مسجد می برد.
حاج محمود از آن دسته کاسب های با تقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد وآیت الله حق شناس تربیت شده بود .از آن هایی که هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه می کرد.
۹۲/۰۸/۰۲