بخشی از داستان شهادت شهید احمد علی نیری
يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۴۴ ق.ظ
بنام خدا
بخشی ازداستان کتاب شهید احمد علی نیری
این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب وبلا آمده
امروز 3/12/1364 است جمعیت این شعار را می دادند وپیکر شهید را از مقابل مسجد امین الدوله
حرکت داد بعد هم از مسجد به همراه جمعیت راهی
بازار مولوی شدیم.
جمعیت که بیشتر از شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیدا گریه می کردند .
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشت برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.
مراسم تشییع به پایان رسید .پیکر شهید شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من هم به همراه آن ها
رفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید به نشانه ی ادب روی سینهاش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :((اسلام علیک یا ابا عبدالله))بعد هم به همان حالت به دیدارارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد!
شب بعد از نماز اشاء سخنرانی را شروع کردند
موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود .
در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود:((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم . از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.))
بعد مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.))
استا د ادامه داد :من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است .من دیدم
یک جواندر حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!!
من جلو رفتم دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به
کسی حرف نزنید.
۹۲/۰۸/۱۲