امتحان شهید احمد علی نیری
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۵۳ ق.ظ
بنام خدا
داستان امتحان راوی:دکتر محسن نوری
در دوران دبستان حال هوای احمد با همه فرق داشت رفتارش خیلی معنوی بود
احمد یکی از بهترین دوست ای من بود همیشه دوست من بود همیشه نون وپنیر خوش مزه ای با خودش می آورد.هیچ وقتهم تنها نمی خورد به ما هم تعارف می کرد من و دوستان هم کمکش می کردیم !
احمد علی همیشه می گفت بیا توی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن را بخوانم .در زنگ تفریح هم مشغول مطالعه بود.
کم کم فاصله ی معنوی من با رفته رفته بیشتر می شد .او بالا تر می رفت ومن....
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز اول وقت بود حتی در اوج کا و گرفتاری.
معلم گفته بود امتحان دارید . نا ظم سر صف گفت: بر خلاف همیشه خارج ازساعت آموزشی برگذار می شود فردا زنگ وم که تمام شد آماده ی امتحان باشید .
صدای اذان از مسجد محل بلند شد .احمد یواش یواش به سمت نماز خانه ی مدرسه حرکت کرد دنبالش رفتم گفتم بیا این آقا معلم
خیلی حسا سه اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره .می دانستم احمد نمازش طولانی است احمد مقید بود که تسبیحات را باید با دقت ادا کند . ما با صف داخل کلاس شدیم . ناظم گفت ساکت باشید تا معلم سوالات را بیارد.
مرتب از داخل کلاس نماز خانه را نگاه می کردیم حیف بودپسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشستیم نه از معلم خبری بود نه هم ازاحمد!
یک دفعه معلم وارد کلاس شد با برگه ها معلم با عصبانیت گفت دست از این دستگاه تکثیر . به یکی از بچه ها گفت برگه ها رو پخش کن درب کلاس به صدا در آمد . در باز شد احمد در چار چوب در نمایان شد.معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به داخل کلاس راه نمی داد. اما معلم هواسش به کلاس بود گفت :نیری برو بشین سر جات!
احمد سر جایش نشست ومشغول پاسخ به سوالات شد .
خیلی روی این کار اوفکر کردم این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه ی عمل خالصانه ی احمد
۹۲/۰۸/۱۳