شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۳۲ مطلب توسط «امیرحسین حاجی رضایی» ثبت شده است

بنام خدا مدرسه                              راوی :خواهر شهید احمد علی در خانواده ی ما واقعا نمونه بود اورا همه دوست داشتند وقتی شش ساله بود در مدرسه ثبت نامش کردیم. مدرسه اسلامی کاظمیه در اطراف گذر لوطی صالح بود درسومشق احمد خوب بود و ما مشکلی نداشتیم . همه ی خانواده اهل نماز و تقوا بودند .احمد هم از همین دوره به مسائل عبادی و معنوی به خصوص نماز توجه بیشتری داشت. احمدعلی هرچه بزرگ ترمی شد به رفتاهایی که اسلام تاکید کرده بود با دقت عمل می کرد. یادم هست وقتی غذای مفصلی و خوبی درست می کردیم و همه مشغول خوردن میشدند احمد جلو نمی آمد میگفت:توی این محل خیلی از مردم اصلا نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. اما احمد با بینش صحیحی که در مسجد پیدا کرده بود این حرف ها را می زد رفته رفته هر چه بزرگ ترمی شد رشد وکمال ومعنویت اوبالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گرد پای او برسیم. برای دوره یراهنمایی احمد را در مدرسه ی حافظ ثبت نام کردیم چون در این مدرسه به مسائل اخلاقی و معنوی توجه می شد احمد در چنین شرایطی روز به روز در کسب معنویات تلاش بیشتری می کرد ما برای سیب چینی به روستایمان در دماوند رفتیم مادر یک چوب برداشت و از باغ دایی مشغول سیب چینی شد احمد جلو رفت وسلام کرد.وبعد گفت دایی راضی باش ما سیب از باغت چیدیم . واین نشان می دهد که احمد چقدر به حق الناس اهمیت می دهد. احمد در سال های بعد به دبیرستان رفت وجزء شاگردان ممتاز رشته ی ریاضی شد . اما دوران تحصیل او به دلایلی به پایان نرسید.
۱ نظر ۱۱ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۸
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدای شهیدان آن روزها                       راوی: مادر شهید تهران خیلی کوچک ترازحالا بود .مردم زندگی های ساده ولی با صفا داشتند. درب هر خانه ای باز می شد لشکری از بچه های قد و نیم قدراهی کوچه می شدند !خانه ها کوچک بود اما پرخیر و برکت.صبح زود مرد ها بسم الله می گفتند و راهی کار می شدند و خانم ها در خانه مشغول پخت و پز وشست وشو بودند . من وحاج محمود در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم .دست تقدیر مارا به تهران آورد و دراطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه ی چایی فروشی در چهار راه سیروس داشت .خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد. تابستان 1345 بود که راهی روستا شدیم آن موقع  من باردار بودم .در آخرین روز های تیر ماه بود که به کمک قابله ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد.پسری زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد. دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما با اصرار حاجی اسمش را احمد علی گذاشتیم.احمد علی از روز اول خیلی آرام و مظلوم بود اصلا کاری به کسی نداشت.از بچگی دنبال کار خودش بود.حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد همیشه بچه ها را به مسجد می برد. حاج محمود از آن دسته کاسب های با تقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد وآیت الله حق شناس تربیت شده بود .از آن هایی که هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه می کرد.
۲ نظر ۰۲ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۸
امیرحسین حاجی رضایی