شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

تحول شهید احمد علی نیری

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۸ ق.ظ
بنام خدا                   داستان :تحول                                                     راوی:دکتر محسن نوری رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.در  داخل یک جمع همیشه مثل آن ها بود با آن ها می خندید با آن ها حرف می زد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران با لا تر نمی دانست . من احساس کردم که احمد خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و بندگی می کند ! ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما می دیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا  لذت می برد . شاید لذت بردن از نماز های یک انسان عارف وعالم طبیعی باشداما برای یک پسر بچه ی 12 ساله عجیب بود. احمد امر به معروف ونهی از منکر را فراموش نمی کرد اگر کسی کار اشتباهی انجام می داد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. اگر کسی در یک جمعی پست سر دیگری صحبت می کرد با قاطعیت می خواست که ادامه ندهد . یک بار از احمد پرسیدم که چرا شما این قدر رشد معنوی کردید اما من ... لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کنداما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت :طاقتش را داری . با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. گفت یک روزبا رفقا محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند .شما توی اون سفر نبودید همه یرفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند .یکی از بزرگ تر ها کفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم . بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رود خانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم را زیادی نبود از لا به لای بوته ها ودرخت ها به رود خانه نزدیک شدمتا چشمم به رود خانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم !بدنم شروع به لرزیدن کردنمی داستم چه کار کنم !همان جا پشت بوته ها مخفی شدم .احمد گفت من می توانستم به راحتی یک گناه برزگ انجام دهم . در پشت آن بوته ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم وگفتم :خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می کنه که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما به خاطر تو از این از این گناه می گذرم. بعد کتری را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.بچه ها مشغول بازی بودند من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توچشمام رفت .اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:که هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . مه همیت طور که اشک می ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم.همین طور که داشتم اشک ی ریختم وبا خدا منا جات می کردم خیلی با توجه گغتم :یاالله یا الله... به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم نا خدا گاه از اطرافم بلند شدم از سنگ ریزه ها و تمام کوه ها و درخت ها صدا می آمدهمه می گفتند:سُبوحُ قدّوس رَبُنا ورب الملائکه والرُوح(پاک ومطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)وقتی این صدا راشنیدم نا باورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه ها  متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می  رفتم از همه ی ذرات عالم این صدا را می شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد .بعد با صدایی آرام ادامه داد:از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند کرد وگفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد . بعد گفت :تا زنده ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
۹۲/۰۸/۲۱
امیرحسین حاجی رضایی

نظرات  (۴)

این روزها..
بی مهدی...
باران هم بوی تشنگی می دهد..
اللهم عجل لولیک الفرج.
سلام و خداقوت
به جمع همسنگرای بازی دراز خوش اومدید
یا علی مدد
سلام ممنون از حضورتون
با افتخار لینک شدین

التماس دعا
۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۳:۱۱ خادم الشهدا
باسلام
تبادل لینک انجام شد
التماس دعا
پاسخ:
بنام خدای شهیدان با تشکر از شما

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.