شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری

کی شود حر شوم توبه ی مردانه کنم

شهید احمد علی نیری
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

بسیج یعنی الگو

یعنی ایمان عاشقانه

یعنی حضور

یعنی فرهنگ

یعنی تلاش و جهاد صادقانه

یعنی عشق و ایمان و مجاهدت

فرهنگ بسیجی... نشأت گرفته از روحیه ی ایمان و ایثار توأم با تلاش انقلابی عزیزان بسیجی می باشد.

فرهنگ بسیجی است که می تواند بر همه ی تحولات این کشور فایق بیاید و حرکت این کشور را تضمین کند.

بسیجی یک فرهنگ است و اگر بخواهیم این فرهنگ را در یک جمله تعریف کنیم، باید بگوییم پیشرو بودن در همه ی عرصه های اساسی زندگی

هیچ ملت باشرفی از وجود مجموعه ی بسیجی در درون خود بی نیاز نیست.

"فرهنگ بسیجی"، شناسنامه‌ی این انقلاب است.فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ عشق به خدا

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ بندگی در مقابل خداوند متعال

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ اسلام ناب محمدی (ص)

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با جهاد نفس

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ اطاعت پذیری محض ازاوامر ولی فقیه

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ اخلاق مداری

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ پاسداری از اصول و ارزشهای اسلامی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ عشق به شهدا

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ صدور انقلاب اسلامی به جهان

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ دوستی و برادری

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ انسانیت

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با ظلم و ستم

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ حمایت از مظلومان

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ وحدت و انسجام

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مبارزه با مفاسد اجتماعی و اقتصادی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ دشمن شناسی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با فتنه  و فتنه گری

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ سلحشوری و ایثارگری

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ تشخیص خودی و غیر خودی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مبارزه با منکرات در ابعاد مختلف

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با استکبار و صهیونیسم جهانی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با هرگونه تفرقه و تشتت

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ پایداری و مقاومت

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مبارزه با تفکرات التقادی و انحرافی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مبارزه ها با زشتی ها

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ یاری وکمک کردن به مردم

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ محبت و مهرورزی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ اقتدار

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ عفت و پاکدامنی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با بد حجابی

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ مقابله با بی عدالتی

 

فرهنگ بسیجی یعنی فرهنگ کمک رسانی و امدادگری

بسیج یعنی حضور

بسیج یعنی ایمان عاشقانه

بسیج یعنی پاک ترین انسانها

بسیج یعنی حرکت

بسیج یعنی قدرت

بسیج یعنی تلاش و جهاد مخلصانه

بسیجی یعنی مغز متفکّر

بسیج یعنی آبادانی

بسیج یعنی ارزش

بسیج یعنی الگو

بسیج یعنی سعادت ابدی

بسیج یعنی یک فرهنگ

بسیج یعنی مظهر تجدد و نوگرایی

فرهنگ بسیجی یعنی پیشرو بودن در همه عرصه های اساسی زندگی.

 

هفته بسیج مبارک

 

۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۶
امیرحسین حاجی رضایی

بسم رب فاطمه سلام اله علیها

چهارشنبه مورخ 11/06/1394 طی رزمایش اقتدار ثاراله 4 نفر از بسیجیان جهت پشتیبانی از گردان به پایگاه بسیج مراجعه نموده تا پتو به محل اسکان ببرند که متوجه بوی گاز می شوند پس از جست وجوی متوالی اثری از منشاء نشت گاز پیدا نمی کنند در را باز می گذارند تا گاز خارج شود .

موقع خروج با خاموش کردن برق انفجار رخ می دهد و هر 4 نفر دچار سوختگی شدید می شوند.

یکی از افراد که برای نجات دو نفر دیگر که داخل پایگاه بودند وارد آتش می شود سوختگی شدیدتری داشت.اورژانس یک ساعت پس از حادثه به محل می رسد و مصدومین را به بیمارستان شهید مطهری انتقال می دهد.

جابر بیدگلی 22 ساله 95 در صد سوختگی که همان شب به کما می رود.

علیرضا ملکی 14 ساله 85 در صد سوختگی .

امیرحسین حاجی رضایی 15 ساله 65 در صد سوختگی .

امیرحسین زینلی 18 ساله 35 در صد سوختگی .

 

جابر بیدگلی روز یکشنبه 15 شهریور ماه و علیرضا ملکی دوشنبه 16 شهریور ماه به مولایشان اقتدا کردند.

امیرحسین حاجی رضایی روزجمعه 20 شهریور ماه و امیرحسین زینلی یکشنبه 22شهریور ماه به دوستان شهیدشان پیوستند.

 

چه عهد و پیمانی بین این بچه ها بود هیج کس نمی داستند و فقط خوشا به حالشان در خیمه امام حسین (ع) سوختند و مثل خانم رقیه با پاهای تاول زده و تن زخمی به دیدار مولایشان رفتند.

شهید جابر بیدگلی عاشق شهید ابراهیم هادی سال قبل که پای پیاده اربعین رفته بود کربلا یک شب ساعت 11 شب تو بین الحرمین چند بیت شعر نوشته بود و از دوری و دلتنگی گلایه کرد ه بود و همیشه میگفت یک روز غافل گیرتون می کنم...

کتاب شهید جواد عنایتی را همراه خواهرش جمع اوری کرده بود و همیشه در مراسمات گروه خواهران هادی خادمی شهدا را می کرد...

شهید امیرحسین حاجی رضایی عاشق و دلباخته شهید احمدعلی نیری بود از قبل اعلامیه خود را طراحی کرده بود و این شعر را نوشته بود

از عرش صدای ربنا می آید

آوای خوش خدا خدا می آید

فریاد که درهای بهشت باز کنید

مهمان خدا به کربلا می آید

 امیرحسین در روز جمعه که متعلق به اقا امام زمان بود لباس سربازی آقا رو پوشید و از ندای هل من ناصر مولایش پاسخ داد...

شهادت تان مبارک

 

دعایمان کنید

یازهرای مرضیه سلام اله علیها

            

۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۵
امیرحسین حاجی رضایی
زندگینامه
سید على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. او دومین پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سید جواد خامنه‌اى هم مانند بیشتر روحانیون و مدرسان علوم دینى، بسیار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خیلى پارسا و گوشه‌گیر [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من یادم هست شب‌هایى اتفاق مى‌افتاد که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهیه مى‌کرد. [...] آن شام هم نان و کشمش بود.» 
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند: 
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.» 
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند. 
در حوزه علمیه
ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند. 
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند». 
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند. 
 در حوزه علمیه نجف اشرف
آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند. 
 در حوزه علمیه قم
آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند: 
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند. 
 مبارزات سیاسى
آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد». 
 همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)
آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند. 
 دوّمین بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند. 
 سوّمین و چهارمین بازداشت
کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند. 
 پنجمین بازداشت
حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد: 
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد». 
 بازداشت ششم
در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان 
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند. 
 در تبعید
رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند. 
 در آستانه پیروزى
درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند. 
 پس از پیروزى
آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم: 
٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357. 
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358. 
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358. 
٭ امام جمعه تهران، 1358. 
٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359. 
٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358. 
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق. 
٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران. 
٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند. 
٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360. 
٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366. 
٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368. 
٭ رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۱
امیرحسین حاجی رضایی

کد جاوا بنر<script src="http://j.flashbanneronline.com/amir.r55f21411018773.js" type="text/javascript"></script><!--// http://www.flashbanneronline.com - Flash Banner Maker Online FREE //--><a href="http://www.flashbanneronline.com" style="display:none;">Create your flash banner free online</a>

Create your flash banner free online

۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۴
امیرحسین حاجی رضایی


مصاحبه با دکتر مرندی رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب پس از عمل جراحی (1393/06/17)

در پی عمل جراحی صبح امروز رهبر انقلاب اسلامی، آقای دکتر مرندی رییس تیم پزشکی ایشان، در مصاحبه ای ضمن ابراز رضایت  کامل از عمل جراحی پروستات انجام شده، گفت: این عمل جراحی بدون بیهوشی و با بی حسی موضعی انجام شد و وضعیت عمومی رهبر انقلاب اسلامی کاملا خوب و طبیعی  است.

دکتر مرندی همچنین افزود: عمل پروستات برای افراد در محدوده سنی سالمندی و حتی میانسالی، عمل رایجی است که در اغلب موارد نیاز به برداشتن پروستات بوجود می آید.

وی افزود: مدتی بود که این عارضه در رهبر انقلاب ایجاد شده بود و نظر پزشکان این بود که اکÙ �ون زمان مناسبی برای عمل است و رهبر معظم انقلاب نیز از نظر پزشکان معالج تبعیت کردند.

رئیس تیم پزشکی رهبر معظم انقلاب در خصوص فرآیند انجام عمل گفت: عمل مزبور صبح امروز و در مدت کمتر از نیم ساعت با بی حسی موضعی و بدون نیاز به بیهوشی و بدون هرگونه عارضه ای انجام شد.

وی ادامه داد: رهبر انقلاب در طول عمل در هوشیاری کامل بودند و صحبت می کردند و اکنون نیز در وضعیت خوبی هستند و از بنده خواستند که سلامت ایشان را به مردم ابلاغ کنم.

دکتر مرندی با اشاره به تأکید رهبر انقلاب در خصوص انجام عمل در یک بیمارستان دولتی،افزود: رهبر انقلاب تأکید داشتند که مزاحمتی برای سایر بیماران انجام نشود، لذا عمل صبح زود انجام شد.

آقای مرندی در پاسخ به سوالی درباره زمان ترخیص رهبر معظم انقلاب از بیمارستان نیز گفت: بطور معمول مراقبتهای بعد از این عمل برای همه بیماران بین 3 تا 5 روز در بیمارستان انجام می شود و در خصوص ایشان نیز همین روند طی خواهد شد.

وی ادامه داد: پس از ترخیص نیز مانند همه بیماران، در دوره نقاهت، محدودیتهای بعد از عمل از لحاظ میزان فشار کاری وجود دارد و ایشان اگرچه فردی فوق العاده پر کار هستند، اما باید به مدت چند هفته از فشار کاری خود کم و برخی کارها را نیز حذف کنند، البته اراده ایشان ب ر این است که هر چه زودتر به حالت طبیعی بازگردند.

رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب همچنین از زحمات کادر پزشکی و پرستاران در انجام عمل جراحی و همچنین از دعاهای خالصانه مردم ایران برای سلامتی رهبر معظم انقلاب قدردانی کرد.



عیادت رئیس جمهور از رهبر معظم انقلاب پس از انجام عمل جراحی (1393/06/17)

ساعتی پس از عمل جراحی حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، حجت الاسلام و المسلمین روحانی رئیس جمهوری اسلامی ایران در بیمارستان محل بستری رهبر انقلاب حاضر شد و از ایشان عیادت کرد.

آقای روحانی در این دیدار، بهبودی و سلامتی کامل رهبر انقلاب را از خداوند متعال مسألت کرد.

رئیس جمهور پس از دیدار در مصاحبه ای، با اظهار خرسندی از وضعیت عمومی رهبر انقلاب و انجام دقیق و مطلوب عمل جراحی و مراقبتهای پزشکی پس از عمل تأکید کرد: همه مردم باید برای سلامتی، طول عمر و افزایش توفیقات ایشان در خدمت به ملت ایران و جÙ �ان اسلام دعا کنند.

آقای روحانی حال عمومی رهبر معظم انقلاب را بسیار خوب و همراه با شادابی و نشاط توصیف کرد و گفت: عوارض پس از عمل کاملاً طبیعی است و تیم پزشکی مجرّب، این عمل جراحی را به بهترین و دقیق ترین وجه انجام دادند و در خصوص مراقبتهای پس از عمل نیز باید با همین دقت کار را دنبال کنند.

رئیس جمهور دعای ملت ایران برای رهبر انقلاب را دعایی دائمی و مستمر خواند و اظهار داشت: حال عمومی رهبر انقلاب بسیار خوب است، بنابراین مردم اصلاً نباید نگران باشند و در کنار دعا برای سلامتی ایشان، همه باید شکرگزار وجود ذی جود و سلامت رهبر معظم انقلاب باشند.

وی به سفر خارجی از قبل برنامه ریزی شده خود در عصر امروز نیز اشاره کرد و گفت: تمایل داشتم که در تهران بمانم اما خود رهبر معظم انقلاب فرمودند که این سفر طبق برنامه انجام شود.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۲
امیرحسین حاجی رضایی

السلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 55 ثانیه 

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۳۲
امیرحسین حاجی رضایی

امام رضا

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۲۲
امیرحسین حاجی رضایی

اس ام اس

۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۱
امیرحسین حاجی رضایی

راوی :جمعی از شاگردان شهید            بنا م خدا                        داستان :بچه های مسجد
می یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبور بودن که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان می داد این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت .
مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی همراهی با آن ها و عدم تنبیه از اصول اولیه تربیت است .
احمد آقا که در شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد او بدون استاد تمامی این اصول را به خوبی رعایت می کرد .
اما درباره ی بچه های مسجد باید گفت نوجوان های مسجد امین الدوله با دیگر مسجد های دیگر فرق داشتند . آن ها بسیار اهل شیطنت و ... بودند .
شاید بتوان گفت : هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند .نوع شیطنت های آنان هم عجیب بود .
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وترسته و ساده ای بود .او بینایی چشمش ضعیف بود .
برای همین بار ها شنیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش می کرد اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها به سراغ انبار ی مسجد رفتند . دیدند در آن جا یک تابوت وجود دارد . یکی ازهمان بچه ها گفت : من می خوابم تو تابوت یک پارچه هم می اندازم روی بدنم .شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد !
بچه ها خادم را آوردند به جلوی انباری رسدند آن پسر که داخل تابوت بود تکان خورد و شروع به تکان دادن پارچه کرد !
اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود  خلاصه بچه ها مسجد را حسابی به هم ریختند !
چقدر از مردم به خاطر کارهای بچه ها در مسجد از احمد آقا گله می کردند . اما او با صبر و بردباری و تحمل با بچه ها صحبت می کرد

۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۷:۰۲
امیرحسین حاجی رضایی

                                                       بنام خدا  
          داستان: نماز جماعت                                   راوی : جمعی از شاگردان شهید
از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معرف دین نیستند بسیار ناراحت بود .با مسئولین بسیج مسجد به بار ها صحبت کرده بود .می گفت به جای برنامه های نظامی بیشتر به فکر ارتقای سطح معرفتی بچه های باشید .
برای این کار خودش دست به کار شد.به همراه بچه ها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت می کرد .
در مناسبت های مذهبی به همراه بچه ها به مسجد حاج آقا جاویدان می رفت .به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. وقت احساس می کرد که این جلسات برای بچه ها سنگین ات جلسات آن ها را عوض می کرد و از اساتید دیگری استفاده می کرد .
از کار های دیگری که هر هفته انجام می داد برنامه ی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی بود . با بچه ها به زیارت می رفتیم و روبروی ضریح می نشستیم وبه توصیه ی حاج ماشاءالله گوش می کردیم .
با بچه ها به خدمت مرحوم آیت الله ناصر قرائتی در مسجد محله چال رفتیم . ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود .
یک بارفرمود : نماز جمعه را ترک نکنید نمی دانید حضور نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد.خصوصا زمانی که مردم کمتر به نماز جمعه بیایند یعنی زمانی که هوا خیلی سرد و خیلی گرم باشد.
من ودیگر شاگردان احمد آقا خیلی خوش حال شدیم چون احمد آقا ما را به نماز جمعه می برد و ما را به این کار مقید کرده بود .
او با سختی بچه ها را جمع می کرد و بعد به چهار راه مولوی می رفتیم وبا اوتوبوس دو طبقه و یا وانت و...خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه می ر فتیم .
یکی از بچه می گفت :من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شده بودم .بعد از شهادت ایشان سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود .یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام احمد آقا را دیدم که از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت خیلی حالت عجیبی بود چون بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم بعد از روبوسی به تابلو خیابان نگاه کردم دیدم نوشته خیابان قدس  و فهمیدم اینجا نماز جمعه است .
همان لحظه از خواب بیدارشدم .فهمیدم علت اینکه احمد آقا من را ایگونه تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است .

۲۷ تیر ۹۳ ، ۱۶:۴۴
امیرحسین حاجی رضایی
دو همسنگربا سلام ، در دسته ما دو نفر سپاهی بودند  این دو نفر در تهران هر دو در یکی از قسمتهای سپاه با هم همکار بوده وبعد از آن با یکدیگر به جبهه اومده بودند.یکی علی طلائی  و دیگری احمد علی نیری  نیری آدمی ساکت ، آروم ، متین    ولی برعکسش طلائی ، شلوغ کار و پر سروصدادر مهران که بودیم ، احمدعلی نصف شب یواشکی وآروم ازسنگر بیرون می رفت و پس از وضو گرفتن در گوشه ای ازسنگر در تاریکی به نماز شب می ایستاد   ولی طلائی ،برای بیرون رفتن از سنگر شروع به له کردن اونایی که خوابیده بودن می کرد یا یهو با لگد توی کلیه ات می زد بطوریکه کلیه ات از دهنت میزد بیرون وبعد می گفت  ا  ببخشید بعداز وضو گرفتن می اومد وکنار برادربرکتی (شهید)می ایستاد ونماز شب می خوندوفرداش  که می شد می گفت آخ چقدر تشنه ام آخه آدم وقتی نماز شب می خونه تشنش میشه ، بچه ها هم در جوابش می گفتن آخه کسانی که تازه شروع کردن به خوندن نماز شب همینطوریه بعدها درست میشی ما هم اولاش اینجوری بودیم !!!علی یه هیکل ریزه ای داشت یه روز لباس فرم جنگلی با آرم سپاه رو پوشیده بود ، یهو برادر طالبی (شهید) اومد پیش منو گفت چرا طلائی لباس سپاه رو پوشیده چیزی بهش نمیگی ، اونجا بود که تازه بچه ها متوجه شدند علی سپاهی  ( معلوم میشه منم خیلی سربچه ها غر می زدم!!!)اگه تو یکی از عکسهای کتاب چاپ سوم دیده باشید  تو یک سینه بزرگ روحی غذا را می ریختیم وهمگی با هم  می خوردیم من با علی همیشه بحث داشتم بهش می گفتم تو گوشت ها رو جدا می کنی واون هم زیر بار نمی رفت  با هم قرار گذاشتیم اگه اون  این کارو بکنه من بگم صلوات بفرست . یه روز که داشتیم غذا می خوردیم علی شروع به تونل زدن وخالی کردن زیر یه گوشت بزرگ روکرد که اون سر بخوره واز روی برنج ها بره سمت اون ومن متوجه شدم ورمزو گفتم ، یهو علی دادزد هنوز که نخوردم وتازه بقیه متوجه موضوع شدند .(این خاطره رو برای این نوشتم که  فکر نکنید  رزمنده ها وشهدا از یه عالم دیگه اومده بودند ونمی توان به اونها رسید تازه برعکس بعضی از جونها رو که آدم می بینه متوجه میشه اینها در این دوره وانفسا خیلی جلوتراز ماها هستند.وقتی به بهشت زهرا میرم متوجه میشم که قبر احمدعلی هر هفته توسط  دوستانش  شسته شده وچند نفری دور قبرش نشستن واحمد علی دیگه وقتش پره واسه با خوندن یه فاتحه برای اون ودوتا قبر بالاتر که مربوط به یک شهید لبنانی بنام سید عبدالرضا موسوی می باشد به  قطعه 53 ردیف 147 شماره 3 به  دیدن شهید علی طلائی میرم .آخه به جز نیری وچند نفر دیگه ، بقیه بچه ها در قطعه 53 دور هم جمع اند از برادر مظفری مسئول گردان سلمان گرفته تا طباطبایی مسئول دسته ومابقی  .
۲ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۳۳
امیرحسین حاجی رضایی
به نام خداموضوع :بچه ها بیائید همدیگررو حلال کنیمزمانیکه در پدافندی مهران بودیم ، خبر رسید که پسر یکی دوساله مسئول دسته مون شهید سید حسین طباطبایی  فوت کرده و اون مجبور شد به  تهران برگرده در این مدت یکی دوهفته ، برادر نیری بعنوان معاون ایشان مسئولیت بچه ها رو بعهده گرفت .به علت اتفاقاتی که در بین بجه ها افتاده بود چند نفر با هم قهر کرده بودند. برادر نیری در یکی از سنگرها بجه هارو جمع کردو شروع به صحبت کرد و از اونها در خصوص زمان پست دادن نظر خواهی کرد ( دو تا دو ساعت پست بدهند یا چهار ساعت پشت سر هم ) بعد از نظر خواهی از اون چند نفر خواست که همدیگررو ببخشند وحلال کنند و لی متاسفانه دو نفر از اونها این کارو نکردندو از سنگر خارج شدند.همون شب پیک گروهان خبر آورد  که  نیاز به تعدادی از بچه ها است که بروند جلو وکمین نمایند چون قراره عراقی ها حمله کنند . این بار برادر نیری خودش انتخاب کرد، بعضی از بچه ها که انتخاب شدند خوشحال وبرخی ها که انتخاب نشده بودند ناراحت شدند.خلاصه ما چند نفر با تویوتا شبانه در تاریکی مطلق به سمت مکان مورد نظر می رفتیم که یهو ماشین ما با یه ماشین دیگه تصادف کرد ودر یک لحظه چراغها روشن شد وما همه فکر کردیم که خمپاره زدند ، بعد از اینکه ماشین حرکت کرد . شهید نیری حرف خودشو دوباره تکرار کرد بچه ها همین جا همدیگررو حلال کنیم واین بار همه همدیگر رو حلال کردند واون دو نفر هم با هم آشتی کردند.( اون دونفر در فاو شهید شدند) صلوات
۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۵۵
امیرحسین حاجی رضایی
قسمت پنجم                                                         به نام خداموضوع : ناراحتی و عصبانیت احمد علیآخه مگه میشه برادر نیری هم عصبانی بشه ، آره یه روز جمعه بود در ارتفاعات قلاویزان در مهران جلوی سنگر نشسته بودیم ، یکی از بچه ها رادیو رو روشن کرده بود وداشت صبح جمعه باشما رو پخش می کرد ( در اون برنامه همراه جوک وطنز ی که گفته میشه آهنگهای تند وبه اصطلاح شادی نیز پخش می کنند) ما چند نفری روبرو ی هم در حال گل یا پوچ بازی کردن بودیم  در همین موقع احمد علی از دور به مانزدیک  شد ودر حالی که با دو تا دستاش گوشاشو گرفته بود گفت: خدا بگم چکارتون کنه دارید چه کار میکنید این لغویات چیه که دارید گوش می کنید؟ سپس برادر طلایی رو برداشت وبا خود رفتند کنار سنگر و شروع کردن به  تلاوت قرآن کریم . من هم رفتم دوربین  برداشتم ودادم به یکی از بچه ها  تا از ما سه تا یه عکس بگیره ،یه عکس خوشگل  از این تابلوی زیبای آفرینش که بزور خودمو بین این دوتا جا دادم  . (راستی بچه ها بیاییم  روز جمعه  اگه  خداحالشو بهمون داد هر کدوم از  سوره های الرحمن ، قدر،واقعه و هل اتا و جمعه و... تونستیم  تلاوت کنیم وثوابشو هدیه کنیم به شهدا تا اونها هم بهمون هدیه بدهند  ان شاءالله)
۶ نظر ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۱۷
امیرحسین حاجی رضایی
قسمت پنجم                                                      به نام خداشادی وخوشحالی احمد علیدر پدافندی مهران که بودیم شبهاپاس می دادیم وروزها را به استراحت ، مطالعه  و ورزش (مسابقه فوتبال ،دو میدانی) می پرداختیم. تبلیغات لشگر 27 محمد رسول الله (ص) برامون کتاب میاورد .یک روز که واحد تبلیغات اموده بود ، احمد علی در حالی که کتابی به دستش گرفته بود با شادی وخوشحالی  وارد سنگر شد و گفت من در تهران خیلی دنبال این کتاب گشته بودم واین جا این کتاب و دیدم وتوصیه کرد که همگی این کتابو بخونیم خلاصه این کتاب در سنگر دست بدست می گشت وهر کسی در عرض چند ساعت با ولع این کتاب را می خواند وتمام می کرد . واونهای هم که نتوستند این کتابو بخونند بقیه براشون تعریف می کردند. اون کتاب  اگه نخوندید حتما"یه نگاهی کنید قول میدم خوشتون بیاد . زیاد طولش ندمکتاب سیاحت غرب نوشته آقای قوچانی می باشد.قسمت ششم 1392/12/18
۱ نظر ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۵۷
امیرحسین حاجی رضایی
به نام الله  پاسدار حرمت خون شهیدان موضوع : خاطره ویژه شب عملیات با سلام با توجه به سالروز عملیات والفجر 8  خاطره آن روزها را می نویسم عصر روز شنبه 26 بهمن1364 در خط دو در حال استراحت بودیم چند روزیه که میگن امشب گردان سلمان به خط میزنه ولی خبری نمیشه تا اینکه ساعت 4 بعدازظهر مسئول گروهان را برای جلسه خواستند ایشان بعد از برگشتن سریعا"  مسئول دسته ها راصدا کرد وبا آنها صحبت نمود. برادر طباطبایی (شهید)مسئول دسته اعلام کرد همگی اسلحه ها را پاک کنید وتا می توانید استراحت کنید. دور هم جمع شده بودیم وداشتیم اسلحه هارو تمیز می کردیم برادر احمدعلی نیری  در حالیکه می خندید یه تکه حلوا شکری دستش بود به سوی ما آمد و گفت : بچه هابیایید حلوایتان را بخورید خودتون اولین نفری باشید که حلوایش می خورد. هرکسی با دوستش درحال صحبت بود طباطبایی هم با میرزایی در گوشی حرف می زدندو هر دو می خندیدند !!! (هردو شهید شدند) سید به سمت من اومد وگفت دوست داری دراین عملیات چه اتفاقی برات بیفتد ؟ من گفتم من وظیفه ام رو انجام می دهم خدا هر چه صلاح دید همان می شود . سید خندید وگفت تو هیچیت نمیشه . شب که شد بعد از خواندن نماز با پوتین ، حرکت آغاز شد مسئول دسته شروع کرد به خوندن: ای عاقلا ای عاقلا بیان بیرون از خونه  ما رو تماشا بکنین به ما میگن دیونه  و می گفت بچه ها هرکه رفت اون طرف ما رو شفاعت کنه . همینطور که داشتیم می رفتیم سید 30نفر دیگه رو ول کرده بود کنار من راه می آمد گفتم سید چرا بامن راه می آیی گفت منتظرم تا تو تیرو ترکش بخوری وشهید بشی ومن دفترچه خاطراتتو بردارم وادامه بدم !!!( خدا رحمتش کنه سیدو) ساعت 9 شب به نقطه رهایی رسیدیم . چند ساعت اونجا نشستیم تا بچه های تخریب میدون مین و خنثی کنند ولی کار تموم نشده بود قرار بود از روی سیم خاردارها رد بشیم مسعود ده نمکی بلند شد وگفت من روی سیم خاردارها می افتم وبچه ها از رویم رد شوند ولی به اونجا نرسید که سه تا عراقی امدند وبا دیدن بچه ها شروع به سروصدا کردن قف قف قف . سریع بچه ها اونها رو خلاص کردن واین موجب شد تا یکدفعه خط شلوغ بشه وبهم بریزه عراقیها شروع به تیراندازی به سمت بچه ها با هرچی دم دستشون بود کردن ( دوشکا ، ضد هوایی ، آرپی جی و...) همه گیج شده بودند نمیدونستن چکار کنند همین موقع برادر مظفری معاون گردان (شهید) با لباس فرم سپاهی که درتن داشت واونو خیلی خوشگل کرده بود بلند شد وداد زد بچه ها امام حسین (ع) منتظره الله اکبر بگین وحمله کنید . دوشکا همینطوری می زد یواش یواش صداها یکی شد شهید مظفری خودش جلو افتاد وبفیه پشت سرش. ((یکی از بچه ها دیده بود که احمد علی به سمت سنگر دوشکا حمله کرده واونو خاموش کرده و وقتی به سمت سنگر دومی سمت چپ جاده رفته اونجا افتاده )) تا صبح تو خط در حال جنگ بودیم و هر بار یکی از بچه ها مجروح یا شهید میشد . صبح چند نفری که از گردان سلمان باقی مونده بود بهشون دستور دادند بیاین عقب تا گردان تازه نفس جای اونها رو بگیرند . داشتم از کنار خیابان ظاهرا" فاو ام القصر بود با چندتا از بچه ها با تنی خسته ورنجور عقب می آمدیم که دیدم کنار جاده برادر گل وعزیزم احمد علی دراز کشیده ومثل همیشه داشت از زیر عینکش بهم نگاه می کرد ولبخند می زد جلو رفتم سلام کردم و گفتم برادر نیری دیدی حالا این حلوای کی بود که داشتی می خوردی ! خواستم برای یادگاری ساعت کامپیوتریشو بردارم (آخه این کار رسم بود ) ولی دیدم حتما" الان بالای سرش ایستاده و داره نگاه میکنه روم نشد وخداحافظی کردم و رفتم . همینطور که با ده نمکی به عقب برمی گشتیم  داشتم شهدا رو نگاه می کردم به خودم گفتم نگاه کن بچه ها یا شهید شدن یا مجروح منم دارم صحیح وسالم برمی گردم تو همین موقع یه خمپاره 120 پشت سرم خورد ویه ترکش بزرگ از روی سرم رد شد و افتاددر حوضچه آبی که در جلوی پایم بود ودر عرض چند ثانیه تمام آب شروع به جوشیدن کرد . به خودم گفتم هرچی خدا بخواد وپریدم بالای یه نفر بر ، همون موقع یکی از بچه ها گفت فلانی ده نمکی خمپاره ای که به کمرش خورد اون یلند کردو پرت کرد توی گودال ... .  برای شادی روح شهدا الخصوص شهدا گردان سلمان وپیروان خون شهدا که شما عزیزان هستید صلوات.
۲۷ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۳۹
امیرحسین حاجی رضایی
راوی :همرزم شهید نیری                                                بنام خدا                                                                   قسمت سومنماز صبح که تموم می شد زیارت عاشورا می خوندیم . برادر نیری اجازه خوابیدن بعد از نماز صبح را نمی داد و می گفت باید بیدار بمونید تا آفتاب طلوع کنه و بعد از اون اجازه صادر می شد . به همین منظور بعد از زیارت، صبحانه ای که تدارکات داده بود :نان با ( کره ،پنیر ، مربا ، تخم مرغ ،گوجه ...) خادم الحسین (برادری که اون روز موظفه صبحانه حاضر کنه ، چای دم کنه ،سفره بندازه وجمع کنه  ظرفها رو بشوره و نهار وشام درست کنه کارش همینه تا فردا که یکی دیگه از بچه ها خادم الحسین بشه )اون روزبرادر میرزایی خادم الحسین بود داشت املت درست می کرد منم که گلوم درد می کرد سهم تخم مرغم را آب پز کرده بودم و منتظر بقیه بودم ، سفره پهن بود بچه ها هر کسی کنار نشسته بودن تا صبحانه  بیاد تو سفره وبیان جلو فقط برادر نیری  کنار سفره نشسته بود وداشت یواش یواش نون می خور د وداخل نون سیب و خیار شور می گذاشت و سرش پایین بود  وفقط توسفره را نگاه می کرد، موقع غذا به کسی کاری نداشت لقمه بر می داشت آروم می خورد سرش پایین بود . اون روز فکر می کنم جمعه بود یا یه روزی خاص چون یکدفعه صدای ماشین تدارکات اومد وداد زد که قابلمه بیارید امروز صبحانه کله پاچه است.پایان قسمت سومقسمت چهارم 1392/11/27
۱ نظر ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۴۱
امیرحسین حاجی رضایی
به نام خدا       قسمت دوم                                                                                  راوی :همرزم شهیدنیری  درسنگر ما به برکت برادر نیری نماز جماعت  در سه وقت خود ترک نمی شد به خصوص نماز صبح ، ایشان بعد از اینکه نماز شب خود را می خواند، نزدیک اذان صبح که می شد .بالای سر بچه ها می رفت وبا قربان صدقه رفتن آنها شروع به ماساژ دادن شانه آنها می کرد وتک تک  رابیدار می کرد .،بچه ها بعد ازگرفتن وضو وخواندن نماز صبح و... دیگه حق خوابیدن نداشتند ،احمدعلی می گفت باید تا طلوع آفتاب بیدار باشید واینجا بود که صبحانه فانوسی سنگر ما مد شد .خدایش خیلی سخته ازساعت 2 تا 4 صبح سرپست بوده باشی وهمینکه چشمت گرم میشه که بخوابی بلند شوی برای نماز یا باید با سروصدای نظامی بلند شی ( برپا ،برپا برادر وقت نمازه )یا با روش احمدعلی و بکار بگیری ، تفاوت سنی ایشان بابقیه کم یا زیاد دو الی سه سال بود .ولی انگار ایشان پدر سی چهل ساله ی ما بود! پایان قسمت دوم  قسمت سوم :92/11/22
۱۸ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۲۵
امیرحسین حاجی رضایی
راوی : همرزم شهید نیری                                              بنام خدا آذر 64  قطار وقتی به دوکوهه رسید ایستاد وسپاهیان حضرت محمد(ص) پیاده شدند. در  صبحگاه گردان بندی شدند.آن هایی که دارای سابقه جبهه بودند واز قدیمی های جنگ، خودشان در گردان قبلی سازماندهی شدند ( مثل گردان حمزه سیدالشهداو تخریب وعمار ...) ونیروهای جدید موجب بوجود آمدن گردانهای جدیدی مثل سلمان  ومقدادو...شدند . ما رفتیم به گردان سلمان گروهان سه ،دسته دو . معاون گردان: برادر مظفری مسئول دسته سید حسین طباطبایی معاون دسته برادر احمدعلی نیری معاون دوم دسته برادر علی طلایی آرپی جی زن برادرمیرزایی و.... بعد از آموزشهای فشرده ، گردان سلمان به جای گردان عمار جهت پدافند از خط مهران راهی آنجا شد. در خط پدافندی  سه تا سنگر اجتماعی بود که باید دسته درآن سه سنگر مستقرمی شدند سنگراول برای فرمانده دسته بود ما در سنگر دومی مستقر شده بودیم که صدای سید طباطبایی بلند شد ((دربه درا کجا رفتید ))من تو سنگر تنهایم بلند شید بیاد تو سنگر پیش من . برادر نیری،طلایی، طباطبایی ،میرزایی و اقبالی ،عابدینی وبنده رفتیم  وسنگرو تشکیل دادیم .     پایان قسمت اول قسمت دوم1392/11/18
۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۱۹
امیرحسین حاجی رضایی
شهید یوسف کلاهدوز بنام خدای شهیدان"شهید یوسف کلاهدوز در اول دی ماه 1325در شهر قوچان متولد شد .شهید یوسف کلاهدوز پس  از دریافت دیپلم ،علی رغم  انتظار نزدیکانش ،وارد دانشکدهی افسری شد. در واقع می خواست نیرو های مذهبی رو مستعد  ارتش را جذب و علیه رژیم  شاه از آنان استفاده کند .او با این تیز هوشی در فعالیت های مخفیانه مذهبی و سیاسی ،  توانست خود را به گارد شاهنشاهی  منتقل کند . شهید یوسف کلاهدوز ، با چند واسطه، با حضرت امام (ره) ارتباط برقرار می کرد .طراحی به رگبار بستن ده ها نفراز افراد عالی رتبه گارد در پادگان لویزان و از کار انئاختن تانک های رژیم پهلوی در شب 21 بهمن 1357که قراربود محل استقرار  حضرت امام (ره)و چند نقطه حساس شهر تهران را تصرف کنند .ازجمله کارهای انقلابی این شهید بزرگوار است. از جمله اقدامات وی پس از انقلاب شرکت پس از انقلاب ، شرکت در کمیته ی نظامی مدرسه ی علوی اقامتگاه حضرت امام خمینی (ره)تشکیل سپاه پاسداران به فرمان حضرت امام (ره)و راه اندازی واحد های آموزشی سپاه و توسعه آنهاست .هم چنین ایشان در تدوین اساسنامه ی سپاه نقش اساسی داشت .آخرین مسئولیت وی قائم مقامی فرمندهی سپاه بود .شهید کلاهدوز در کنار این وظیفه یحساس ، در شورای عالی دفاع نیز نقش موثری بر عهده داشت . شهادت این شهید بزرگوار از هشتم شهریور ماه 1360که شهیدان انقلاب اسلامی (رجایی و با هنر )با انفجار بمب در ساختمان نخست وزیری ، ناجوان مردانه بدست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند ، همواره در انتظار شهادت بسر می برد.زیرا در آن حادثه دلخراش بطور سطحی مجروح گردید و سرانجام در روز هفتم مهر ماه 1360هنگامی که با دیگر همرزمانش ، با هواپیما از جبهه ی جنوب باز می گشت ، بر اثر سانحه ی غمبار هوایی ، به درجه ی رفیع شهادت نائل شد یادش گرامی باد
۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۰۹
امیرحسین حاجی رضایی
داستان :سپاه پاسداران                    بنام خدا            راوی: جمعی از دوستان شهید            اواخر سال 1361بود . احمد در مدرسه ی مروی مشغول به تحصیل در رشته ی ریاضی بود .یک روز از کدرسه تماس گرفتند و گفتند : احمد چند روز است به مدرسه نیامده ؟ آن شب بعد از نماز که به خانه آمد با سوالات معتددما مواجه شد:احمد مدرسه نمی ری ؟احمد این چند روز کجا بودی؟ او هم خیلی قاطع و با صراحت پاسخ داد :من به دنبال علم هستم ،اما مدرسه دیگر نمی تواند نیاز من را برطرف کند . تا حالا برای من خوب بود اما آنجا الآن برای من چیزی ندارد ! من چند روز است که در کنار طلبه ها از جلسات و کلاس های حاج آقا حق شناس استفاده می کنم . به این ترتیب احمد دوران تحصیل رسمی را در دبیرستان رها کرد و به جمع شاگردان مکتب امام صادق (ع)و طلاب علوم دینی پیوست . احمد آقا طی دورانی که رشته ی ریاضی را در دبیرتان می خواند نیز در کنار درس مشغول مطالعه ی کتب حوزوی بود اما حالا تمام وقت مطالعه خود را به این امر اختصاص داده . اوطلبه رسمی ، به این صورت که همه ی کتاب های رسمی حوزه را بخواند نبود.بلکه در محضر استاد بزرگوارخودش شاگردی می کرد . برای همین آیت الله حق شناس و دیگر بزرگان حوزه علمیه ی امین الدوله  کتاب های مختلفی را به او معرفی می کردند تا او بخواند . هیچ وقت اورا بیکار نمی دیدیم .یرای وقت خودش برنامه داشت .مقدار معینی استراحت می کرد . بعد از آن به مطالعه و کار های مسجد و رسیدگی به کار های فرهنگی و پذیرش بسیج و ... چند بار در سنین شانزده سالگی تصمیم گرفت به جبهه برود اما به دلیل اینکه یکی از برادرانش شهید شده بود موافقت نشد . تا اینکه سال 1362تصمیم گرفت خود را گرفت .برای کمک به اهداف انقلاب و اینکه بتواند حداقل کاری انجام داده باشد وارد سپاه پاسداران شد . به یاد دارم که می گفت : ما در مجموعه ای قرار داریم که زر نظر آیت الله محلاتی است واز ایشان هم تعریف می کرد .احمد آقا در دفتر آقای محمدی عراقی مشغول فعالیت است شنیده بودم در واحد سیاسی سپاه مشغول فعالیت است .شماره یتلفن محل کار ایشان را داشتم .تماس گرفتم و شروع کردم سر به سر احمد آقا گذاشتن . وقتی فهمید که من هستم خندید و گفت : اینجا وقت من در اختیار سپاه است .اگر شب کاری داشتی توی مسجد صحبت می کنیم . شب توی مسجد به سراغ احمد آقا رفتم .می دانستم نیرو های واحد  سیاسی اطلاعات مهمی در اختیار دارند . گفتم : احمد آقا چه خبر چند تا از خبرهای دست اول را به من بگو ! نگاهی به من کرد و برای اینکه دل من را نرنجاند چند خبر مهم همان روز که همه ی مردم از اخبارشنیده بودند بیان کرد ! احمد آقا دو سال در واحد سیاسی سپاه حضور داشت .در این مدت به او اجازه ی حضور در جبهه را نمی دادند . تا اینکه توانست موافقت مسئولان رابرای حضور در جبهه بگیرد و به صورت بسیجی راهی شد .
۳ نظر ۰۴ بهمن ۹۲ ، ۰۸:۰۳
امیرحسین حاجی رضایی
راوی : استاد محمد شاهی                   به نام خدا                     داستان بسیج همه ی اهل محل احترام خانواده ی آن را داشتند حمید رضا برادر بزرگ تر احمد آقا سال اول جنگ به شهادت رسید همان ال بود که ایشان وارد بسیج شد . طی مدتی که ایشان در بسیج مسجد فغالیت داشتند همه ی نوجوان های محل جذب اخلاق و رفتار ایشان شدند .هر زمان احمد آقا به مسجد می آمد جمعی از نوجوانان به دنبال او بودند . مدتی بعد ایش به عنوان مسئول پذیرش پایگاه بسیج مسجد امین الدوله انتخاب شد . بعد از مدتی مسئولیت کار های فرهنگی مسجد نیز به عهده ی ایشان قرار گرفت . کنار فعالیت در مسجد امین الدوله در مسجد امام حسن (ع) نیز های فرهنگی را انجام می داد .نکته ی قابل توجه برای من این بود که وقتی ما در شرایط عادی هستیم حضور قلب در نماز ندازیم .یا اگر مشغله ی فکری داشته باشیم ، دیگر حواسی برای ما نمی ماند .یا اگر کار اجرایی به عهده ی ما واگذار شود ، که دیگر هیچ ! کاملا حواس ما در نماز پرت می شود . احمد آقا عارفی وارسته بود که نماز هایش بوی ملاقات با پروردگار را می داد .معمولا چنین انسان هایی یا از جامعه فاصله می گیرند . یا اگر وارد جامعه و مسجد می شوند خود را مشغول هیچ کاری نمی کنند تا حضور قلب داشته باشند بار ها از این عارف نما ها دیده ایم که فقط سجاده و عبای خود را می شناسند و دیگر هیچ ... اما این شاگرد وارسته آیت الله حق شناس در و ایمان و عمل را از استادش فرا گرفته بود. غو سخت ترین کار های اجرایی مسجد را بر عهده داشت ودر عین حال ، روز به روز بر معنویتش افزوده می شد ! من دیده ام برخی مدیان عرفان ، وقتی نماز را به پایان می رسانند مشغول ذکر و تسبیح و...می شوند. اما احمد آقا وقتی نماز معراج گونه اش به پایان می رسید و سفر عرفانی اش تمام می شد ، همگم با نماز گزاران مسجد تکبیر ها را تکرار می کرد . الله اکبر خمینی رهبر ... بعد دستهایش را به نشانه یدعا مقابل صورتش قرار می داد و مانند بقیه می گفت : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی ... بعد هم مشغول گفتن تسبیحات حضرت زهرا (س)می شد.آن هم با توجه کامل . وقتی تعقیبات نماز به اتمام می رسید از جا بلند می شد و مشغول فعالیت های بسیج و فرهنگی می شد . البته در میان شاگردان حضرت استاد چنین افرادی کم نبودند . که این هم از زحمات حاج آقا حق شناس بود .
۲۷ دی ۹۲ ، ۰۸:۱۴
امیرحسین حاجی رضایی
راوی :جمعی از شاگردان شهید                          بنام خدا                      داستان :بچه های مسجد می یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی و صبور بودن که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان می داد این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت . مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی همراهی با آن ها و عدم تنبیه از اصول اولیه تربیت است . احمد آقا که در شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد او بدون استاد تمامی این اصول را به خوبی رعایت می کرد . اما درباره ی بچه های مسجد باید گفت نوجوان های مسجد امین الدوله با دیگر مسجد های دیگر فرق داشتند . آن ها بسیار اهل شیطنت و ... بودند . شاید بتوان گفت : هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آنجا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبودند .نوع شیطنت های آنان هم عجیب بود . در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وترسته و ساده ای بود .او بینایی چشمش ضعیف بود . برای همین بار ها شنیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش می کرد اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند! یک بار بچه ها به سراغ انبار ی مسجد رفتند . دیدند در آن جا یک تابوت وجود دارد . یکی ازهمان بچه ها گفت : من می خوابم تو تابوت یک پارچه هم می اندازم روی بدنم .شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید در انباری مسجد (جن و روح ) دارد ! بچه ها خادم را آوردند به جلوی انباری رسدند آن پسر که داخل تابوت بود تکان خورد و شروع به تکان دادن پارچه کرد ! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود  خلاصه بچه ها مسجد را حسابی به هم ریختند ! چقدر از مردم به خاطر کارهای بچه ها در مسجد از احمد آقا گله می کردند . اما او با صبر و بردباری و تحمل با بچه ها صحبت می کرد .
۲۱ دی ۹۲ ، ۱۴:۴۵
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا                        راوی :جمعی از دوستان شهید نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند . قیافه ی اهل ذکر را به خود نمی گرفت. اما حسابی مشغول ذکر بود.یک بار رفتم کنار اجمد آقا نشستم دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد گوشم را نزدیک کردم دیدم مشغول خواندن دعای عهد است . او به ساحت نورانی امام زمان (عج)ارادت ویژه ای داشت .  مدتی از شروع برنامه های فرهنگی در مسجد نگذشته بود که احمد آقا پیشنهاد کرد برنامه ی دعا ی ندبه را در مسجد راه اندازی کنیم . و وقتی اعلام کرد که برنامه ی صبحانه هم داریم استقبال بچه ها بیشتر شد !صبح جمعه بچه ها دور هم جمع می شدیم و برنامه ی دعای ندبه شروع می شد.احمد علی از اول صبح مشغول به ار می شد صبحانه و چای را آماده می کرد .و... بعضی وقت ها برای بچه ها عدس ی تهیه می کردیم خدا را شکر به خاطر عدسی هم که می شد دو رهم جمع می شدیم . احمد آقا از هزینه ی خودش برای بچه ها صبحانه تهیه می کرد . در همین برنامه دعای ندبه بسار ی از بچه ها را برای آینده تربیت کرد ودستشان را در دست مولایشان قرار داد. احمد آقا کار های فرهنگی مسجد را حول محور اهل بیت (ع)قرار داد و نتیجه ی خوبی از این روند گرفت .البته کار های جمعی احمد آقا برای بچه فقط دعای ندبه نبود . بعضی از شب های جمعه بچه ها را به مهدیه تهران برای دعای کمیل می برد . در مسیر برگشت هم برای بچه ها ساندویچ می خرید و حسابی به بچه ها حال می داد.
۲ نظر ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۷:۲۵
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا عنایت اهل بیت (ع)    راوی : جمعی از دوستان شهید در مسجد کنار احمد آقا نشته بودیم .درباره یارادت و توسلات به اهل بیت (ع) صحبت می کردیم . احمدآقا گفت :اینرا که می گویم به خا طر تعریف از خود نیست . می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت (ع) را بدانی. بعد ادامه داد:یک بار در عالم رویا بهشت را با همه ی زیبایی هایش دیدم . نمی دانی چقدر زیبا بود .دیگر دوست نداشتم بمانم .برای همین با سرعت به سمت بهشت حرکت کردم . احمد ادامه داد :اما هر چه بیشتر میرفتم مسیر عبور من باریک تر و باریک تر می شد! به طوری که مانند مو باریک شده بود .من احساس کردم الآن است که از این بالا به پایین پرت شوم. آنجا بود که دس زدم این باید صراط باشد .همان که می گوینداز مو باریک تر و از شمشیر تیز تر خواهد شد. مانده بودم چه کنم !هیچ را پس و پیش نداشتم . یکدفه یادم افتاد که خدا به ما شیعیان؛اهل بیت را عنایت کرده . برای همین با صدای بلند حضرات معصومیت را صدا زدم . یک باره دیدم که دستم را گرفتند و از آن مهلکه نجاتم دادند . بعد ادامه داد؛ ببین،ما در همه ی مراحل زندگی بعد از توکل بر خدا به توسل نیاز داریم . اگر عنایت اهل بیت (ع) نباشد،پیدا کردن صراط واقعی در این دنیا محال است. احمد آقا را در همان دوران کودکی می شناختم .  در دوران نوجوانی با بقیه ی همسالان خودش بازی می کرد، می گفت، می خندید و... اما یادم نمی یاد از او مکروهی دیده باشم. تاچه برسد به اینکه کناه کبیره از او سر بزند. عبادت های عاشقانه ی او بسیار عجیب بود . آنچه که ما از بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا می دیدیم !؟ یک بار قنوت نماز او طولانی شد . آن قدر که برای من سوال ایجاد کرد . یعنی چه شده !؟ بعد از نماز به سراقش رفتم . از او پرسیدم: احمد آقا توی قنوت نماز چه شده بود؟ احمد همیشه در جواب هایش فکر می کرد . برای همین کمی فکر کرد و گفت : نه چیز خاصی نبود . می خواست طبق معمول موضوع را عوض کند اما آن قدر اصرار کردم که مجبور شد بگوید :(در قنوت نماز از فضای مسجد خارج شدم . نمی دانی چه خبر بود !  آن چه در مورد زیبایی های بهشت و غذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم ! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و...)
۷ نظر ۱۴ آذر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
امیرحسین حاجی رضایی
داستان :روش زندگی                         بنام خدا                                        راوی :جمعی از دوستان احمد آقا در نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد . هر کاری که می کرد یقیناً در دستورات دینی به آن تاکید شده بود . یکی از ویژگی های شهید احمد علی نیری این بود که به پدر و مادرش احترام می گذاشت . به طوری که هر بار وارد اتاق می شد ایشان حتماً از جای خود بلند می شد.احمد ادب را از استاد خود آیت الله حق شناس فرا گرفته بود . همیشه در سلام کردن از همه پیشی می گرفت .هیچ گاه احمد آقا توی کوچه یا خیابان چیزی نمی خرد. می ترسید مردمی که مشکل مالی دارند ببینند و ناراحت شوند .احمد آقا پول تو جیبی خود را به مردمی که نیازمند بودند می داد . خانواده ی آن ها نسبتاً ثروت مند بود . پدرش از خارج کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود آن موقع اصلاًاین چیز ها نبود .احمد همان شب کتانی را به مسجد آورد وبه من نشان داد . می دانست که خانواده ی ما بضا عت مالی دارد  احمد اصرار داشت من آن کتانی را بردارم می گفت خودش یک کتانی دیگر دارم.احمد به تمام مستحباتی که میشنید عمل می کرد احمد آقا زمانی که می خواست بخوابد به تشک و یا تخت و...مقید نبود با این که در خانه هر چه می خواست برایش فراهم بود اما یک پتو بر می داشت و با سادگی می خوابید. مدتی در چایی فروشی یکی از بستگانش مشغول شد. احتیا جی به پول نداشت اما می دانست که اهل بیت بیکاری را مهم ترین خطر برای نوجوانان معرفی کرده بود.مسئول بسته بندی چایی ها بود آخر هفته حقوق می گرفت و به فقرا کمک می کرد و خمس مال خود را پرداخت می کرد احمد آقا بسار اهل مطالعه بود بعضی از کتاب های ایشان اصلاً در حد واندازه ی یک نوجوان نبود . اما با کمک اساتید حوزه از آنها استفاده می کرد این کتاب ها بعد ها جمع آوری وبه حوزه ی علمیه ی قم فرستاده شد.
۲ نظر ۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۴۰
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا                   داستان :تحول                                                     راوی:دکتر محسن نوری رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت.در  داخل یک جمع همیشه مثل آن ها بود با آن ها می خندید با آن ها حرف می زد و... احمد هیچ گاه خود را از دیگران با لا تر نمی دانست . من احساس کردم که احمد خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و بندگی می کند ! ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما می دیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا  لذت می برد . شاید لذت بردن از نماز های یک انسان عارف وعالم طبیعی باشداما برای یک پسر بچه ی 12 ساله عجیب بود. احمد امر به معروف ونهی از منکر را فراموش نمی کرد اگر کسی کار اشتباهی انجام می داد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. اگر کسی در یک جمعی پست سر دیگری صحبت می کرد با قاطعیت می خواست که ادامه ندهد . یک بار از احمد پرسیدم که چرا شما این قدر رشد معنوی کردید اما من ... لبخندی زد و می خواست بحث را عوض کنداما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت :طاقتش را داری . با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم. گفت یک روزبا رفقا محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند .شما توی اون سفر نبودید همه یرفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند .یکی از بزرگ تر ها کفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم . بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رود خانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم را زیادی نبود از لا به لای بوته ها ودرخت ها به رود خانه نزدیک شدمتا چشمم به رود خانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم !بدنم شروع به لرزیدن کردنمی داستم چه کار کنم !همان جا پشت بوته ها مخفی شدم .احمد گفت من می توانستم به راحتی یک گناه برزگ انجام دهم . در پشت آن بوته ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم وگفتم :خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می کنه که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما به خاطر تو از این از این گناه می گذرم. بعد کتری را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم.بچه ها مشغول بازی بودند من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توچشمام رفت .اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:که هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . مه همیت طور که اشک می ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم.همین طور که داشتم اشک ی ریختم وبا خدا منا جات می کردم خیلی با توجه گغتم :یاالله یا الله... به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم نا خدا گاه از اطرافم بلند شدم از سنگ ریزه ها و تمام کوه ها و درخت ها صدا می آمدهمه می گفتند:سُبوحُ قدّوس رَبُنا ورب الملائکه والرُوح(پاک ومطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)وقتی این صدا راشنیدم نا باورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه ها  متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می  رفتم از همه ی ذرات عالم این صدا را می شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد .بعد با صدایی آرام ادامه داد:از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند کرد وگفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد . بعد گفت :تا زنده ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
۴ نظر ۲۱ آبان ۹۲ ، ۰۵:۴۸
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا داستان امتحان                                                                                 راوی:دکتر محسن نوری در دوران دبستان  حال  هوای احمد با همه فرق داشت رفتارش خیلی معنوی بود احمد یکی از بهترین دوست ای من بود همیشه دوست من بود همیشه نون وپنیر خوش مزه ای با خودش می آورد.هیچ وقتهم تنها نمی خورد  به ما هم تعارف می کرد من و دوستان هم کمکش می کردیم ! احمد علی همیشه می گفت بیا توی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن را بخوانم .در زنگ تفریح هم مشغول مطالعه بود. کم کم فاصله ی معنوی من با رفته رفته بیشتر می شد .او بالا تر می رفت ومن.... بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز اول وقت بود حتی در اوج کا و گرفتاری. معلم گفته بود امتحان دارید . نا ظم سر صف گفت: بر خلاف همیشه خارج ازساعت آموزشی برگذار می شود فردا زنگ وم که تمام شد آماده ی امتحان باشید . صدای اذان از مسجد محل بلند شد .احمد یواش یواش به سمت نماز خانه ی مدرسه حرکت کرد دنبالش رفتم گفتم بیا این آقا معلم خیلی حسا سه اگه دیر بیای ازت امتحان نمی گیره .می دانستم احمد نمازش طولانی است احمد مقید بود که تسبیحات را باید با دقت ادا کند . ما با صف داخل کلاس شدیم . ناظم گفت ساکت باشید تا معلم سوالات را بیارد. مرتب از داخل کلاس نماز خانه را نگاه می کردیم حیف بودپسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشستیم نه از معلم خبری بود نه هم ازاحمد! یک دفعه معلم وارد کلاس شد با برگه ها معلم با عصبانیت گفت دست از این دستگاه تکثیر . به یکی از بچه ها گفت برگه ها رو پخش کن درب کلاس به صدا در آمد . در باز شد احمد در چار چوب در نمایان شد.معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به داخل کلاس راه نمی داد. اما معلم هواسش به کلاس بود گفت :نیری برو بشین سر جات! احمد سر جایش نشست ومشغول پاسخ به سوالات شد . خیلی روی این کار اوفکر کردم این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه ی عمل خالصانه ی احمد
۱ نظر ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۵۳
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا  بخشی ازداستان کتاب شهید احمد علی نیری این گل پرپر از کجا آمده       از سفر کرب وبلا آمده امروز 3/12/1364  است جمعیت این شعار را می دادند وپیکر شهید را از مقابل مسجد امین الدوله حرکت داد بعد هم  از مسجد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم. جمعیت  که بیشتر از شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیدا گریه می کردند . شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشت برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم. مراسم تشییع به پایان رسید .پیکر شهید شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند .من  هم به همراه آن ها رفتم. من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. دست شهید  به نشانه ی ادب روی سینهاش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.  وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :((اسلام علیک یا ابا عبدالله))بعد هم به همان حالت به دیدارارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد! شب بعد از نماز اشاء سخنرانی را شروع کردند موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود . در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود:((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم . از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود :تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.)) بعد مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) استا د ادامه داد :من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است .من دیدم یک جواندر حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!! من  جلو رفتم دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید.
۱ نظر ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۰:۴۴
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدای شهیدان آن روزها                       راوی: مادر شهید تهران خیلی کوچک ترازحالا بود .مردم زندگی های ساده ولی با صفا داشتند. درب هر خانه ای باز می شد لشکری از بچه های قد و نیم قدراهی کوچه می شدند !خانه ها کوچک بود اما پرخیر و برکت.صبح زود مرد ها بسم الله می گفتند و راهی کار می شدند و خانم ها در خانه مشغول پخت و پز وشست وشو بودند . من وحاج محمود در روستای آینه ورزان دماوند به دنیا آمدیم .دست تقدیر مارا به تهران آورد و دراطراف بازار مولوی ساکن کرد. حاجی مغازه ی چایی فروشی در چهار راه سیروس داشت .خداوند باب رحمتش را به روی ما باز کرد. زندگی خوب و هشت فرزند به ما عطا کرد. تابستان 1345 بود که راهی روستا شدیم آن موقع  من باردار بودم .در آخرین روز های تیر ماه بود که به کمک قابله ی روستا آخرین فرزندم به دنیا آمد.پسری زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد. دوست داشتم نامش را وحید بگذارم اما با اصرار حاجی اسمش را احمد علی گذاشتیم.احمد علی از روز اول خیلی آرام و مظلوم بود اصلا کاری به کسی نداشت.از بچگی دنبال کار خودش بود.حاج محمود هم در تربیت فرزند کوتاهی نمی کرد همیشه بچه ها را به مسجد می برد. حاج محمود از آن دسته کاسب های با تقوا بود که پای منبر شیخ محمد حسین زاهد وآیت الله حق شناس تربیت شده بود .از آن هایی که هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه می کرد.
۲ نظر ۰۲ آبان ۹۲ ، ۱۴:۴۸
امیرحسین حاجی رضایی

شهادت امام دجعفر صادق                اسم : جعفر 
لقبها : صادق- مصدق - محقق - کاشف الحقایق - فاضل - طاهر - قائم - منجی - صابر 
کنیه : ابوعبدالله - ابواسماعیل - ابوموسی 
نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( علیه السلام ) 
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر 
زمان تولد : هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری 
در روز جمعه یا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با میلاد حضرت رسول . بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر کرده اند . 
محل تولد : مدینه منوره 
عمر شریفش : 65 سال 
مدت امامت : 34 سال 
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجری درباره زمان شهادت نیز گروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان کردند . 
قاتل : منصور دوانیقی بوسیله زهر 
محل دفن : قبرستان بقیع 
زنان معروف حضرت : حمیده دختر صاعد مغربی ، فاطمه دختر حسین بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب( علیهم السلام ) 
فرزندان پسر : موسی ( علیه السلام ) - اسماعیل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علی 
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما که اسماعیل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسین بن علی بن حسین ( علیهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسی کاظم (علیه السلام) ، اسحاق و محمد که مادرشان حمیده خاتون می باشد . وعباس ، علی ، اسماء و فاطمه که هر یک از مادری به دنیا آمده اند . 
نقش روی انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله . 
اصحاب معروف امام صادق (علیه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- برید - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالی – حریر بن عبدالله سجستانی زراره بن اعین شیبانی - عبدالله بن ابی یعفور-عمران بن عبدالله اشعری قمی . 
روز زیارت ایشان : روزهای سه شنبه می باشد . 
رخسار حضرت : بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (علیه السلام) بود . جز آنکه کمی لاغرتر و بلند تر بودند . 
مردی میانه بالا ، سفید روی ، پیچیده موی و پیوسته صورتشان چون آفتاب می درخشید . در جوانی موهای سرشان سیاه و در پیری سفیدی موی سرشان بر وقار و هیبتشان افزوده بود . بینی اش کشیده و وسط آن اندکی برآمده بود وبر گونه راستش خال سیاه رنگی داشت . 
ریش مبارک آن جناب نه زیاد پرپشت و نه زیاد کم پشت بود . دندانهایش درشت و سفید بود ومیان دو دندان 
پیشین آن گرامی فاصله وجود داشت . بسیار لبخند می زد و چون نام پیامبر برده می شد رنگ از رخسارش تغییر می کرد .

مختصری از زندگانى‌ حضرت امام صادق (ع)

1. امام‌ صادق‌ ( ع‌ )
 

حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السلام‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شیعه‌ ) در روز 17ربیع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . 

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بکر مى‌باشد. 

کنیه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گرامیش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربیت اولیه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ ( ع‌ ) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چینى‌ کرده‌ است‌ . 

پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نیز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) زندگى‌ کرد و با این‌ ترتیب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود که‌ هر یک‌ از آنان‌ در زمان‌ خویش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فیض‌ کسب‌ نور مى‌نمودند گذرانید . 

بنابراین‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ که‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد که‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذکاوت‌ بسیار ، به‌ حد کمال‌ علم‌ و ادب‌ رسید و در عصر خود بزرگترین‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گردید . 

پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نیز دوره‌ امامت‌ او بود که‌ در این‌ مدت‌ "مکتب‌ جعفرى‌" را پایه‌ریزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شریعت‌ محمدى‌ ( ص‌ ) گردید . 

زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ ( ع‌ ) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ امیه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملک‌ - ولید بن‌ یزید - یزید بن‌ ولید - ابراهیم‌ بن‌ ولید - مروان‌ حمار ) که‌ هر یک‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و کدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ ( ع‌ ) را فراهم‌ مى‌کرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نیز در زمان‌ امام‌ ( ع‌ ) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ کردند و نشان‌ دادند که‌ در بیداد و ستم‌ بر امویان‌ پیشى‌ گرفته‌اند ، چنانکه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در 10 سال‌ آخر عمر شریفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بیشترى‌ بسر مى‌برد .



2. عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ )


عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) یکى‌ از طوفانى‌ترین‌ ادوار تاریخ‌ اسلام‌ است‌ که‌ از یک‌ سواغتشاشها و انقلابهاى‌ پیاپى‌ گروههاى‌ مختلف‌ ، بویژه‌ از طرف‌ خونخواهان‌ امام‌ حسین‌ ( ع‌ ) رخ‌ مى‌داد ، که‌ انقلاب‌ "ابو سلمه‌" در کوفه‌ و "ابو مسلم‌" در خراسان‌ و ایران‌ از مهمترین‌ آنها بوده‌ است‌ . و همین‌ انقلاب‌ سرانجام‌ حکومت‌ شوم‌ بنى‌ امیه‌ را برانداخت‌ و مردم‌ را از یوغ‌ ستم‌ و بیدادشان‌ رها ساخت‌ . لیکن‌ سرانجام‌ بنى‌ عباس‌ با تردستى‌ و توطئه‌ ، بناحق‌ از انقلاب‌ بهره‌ گرفته‌ و حکومت‌ و خلافت‌ را تصاحب‌ کردند . دوره‌ انتقال‌ حکومت‌ هزار ماهه‌ بنى‌ امیه‌ به‌ بنى‌ عباس‌ طوفانى‌ترین‌ و پر هرج‌ و مرج‌ ترین‌ دورانى‌ بود که‌ زندگى‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) را فراگرفته‌ بود . 

و از دیگر سو عصر آن‌ حضرت‌ ، عصر برخورد مکتبها و ایدئولوژیها و عصر تضاد افکار فلسفى‌ و کلامى‌ مختلف‌ بود ، که‌ از برخورد ملتهاى‌ اسلام‌ با مردم‌ کشورهاى‌ فتح‌ شده‌ و نیز روابط مراکز اسلامى‌ با دنیاى‌ خارج‌ ، به‌ وجود آمده‌ و در مسلمانان‌ نیز شور و هیجانى‌ براى‌ فهمیدن‌ و پژوهش‌ پدید آورده‌ بود . 

عصرى‌ که‌ کوچکترین‌ کم‌ کارى‌ یا عدم‌ بیدارى‌ و تحرک‌ پاسدار راستین‌ اسلام‌ ، یعنى‌ امام‌ ( ع‌ ) ، موجب‌ نابودى‌ دین‌ و پوسیدگى‌ تعلیمات‌ حیات‌بخش‌ اسلام‌ ، هم‌ از درون‌ و هم‌ از بیرون‌ مى‌شد . 

اینجا بود که‌ امام‌ ( ع‌ ) دشوارى‌ فراوان‌ در پیش‌ و مسؤولیت‌ عظیم‌ بر دوش‌ داشت‌ . پیشواى‌ ششم‌ در گیر و دار چنین‌ بحرانى‌ مى‌بایست‌ از یک‌ سو به‌ فکر نجات‌ افکار توده‌ مسلمان‌ از الحاد و بى‌دینى‌ و کفر و نیز مانع‌ انحراف‌ اصول‌ و معارف‌ اسلامى‌ از مسیر راستین‌ باشد ، و از توجیهات‌ غلط و وارونه‌ دستورات‌ دین‌ به‌ وسیله‌ خلفاى‌ وقت‌ جلوگیرى‌ کند . 

علاوه‌ بر این‌ ، با نقشه‌اى‌ دقیق‌ و ماهرانه‌ ، شیعه‌ را از اضمحلال‌ و نابودى‌ برهاند ، شیعه‌اى‌ که‌ در خفقان‌ و شکنجه‌ حکومت‌ پیشین‌ ، آخرین‌ رمقها را مى‌گذراند ، و آخرین‌ نفرات‌ خویش‌ را قربانى‌ مى‌داد ، و رجال‌ و مردان‌ با ارزش‌ شیعه‌ یا مخفى‌ بودند ، و یا در کر و فر و زرق‌ و برق‌ حکومت‌ غاصب‌ ستمگر ذوب‌ شده‌ بودند ، و جرأت‌ ابراز شخصیت‌ نداشتند ، حکومت‌ جدید هم‌ در کشتار و بى‌عدالتى‌ دست‌ کمى‌ از آنها نداشت‌ و وضع‌ به‌ حدى‌ خفقان‌آور و ناگوار و خطرناک‌ بود که‌ همگى‌ یاران‌ امام‌ ( ع‌ ) را در معرض‌ خطر مرگ‌ قرار مى‌داد ، چنانکه‌ زبده‌هایشان‌ جزو لیست‌ سیاه‌ مرگ‌ بودند . 

"جابر جعفى‌" یکى‌ از یاران‌ ویژه‌ امام‌ است‌ که‌ از طرف‌ آن‌ حضرت‌ براى‌ انجام‌ دادن‌ امرى‌ به‌ سوى‌ کوفه‌ مى‌رفت‌ . در بین‌ راه‌ قاصد تیز پاى‌ امام‌ به‌ او رسید و گفت‌ : امام‌ ( ع‌ ) مى‌گوید : خودت‌ را به‌ دیوانگى‌ بزن‌ ، همین‌ دستور او را از مرگ‌ نجات‌ داد و حاکم‌ کوفه‌ که‌ فرمان‌ محرمانه‌ ترور را از طرف‌ خلیفه‌ داشت‌ از قتلش‌ به‌ خاطر دیوانگى‌ منصرف‌ شد . 

جابر جعفى‌ که‌ از اصحاب‌ سر امام‌ باقر ( ع‌ ) نیز مى‌باشد مى‌گوید : امام‌ باقر ( ع‌ ) هفتاد هزار بیت‌ حدیث‌ به‌ من‌ آموخت‌ که‌ به‌ کسى‌ نگفتم‌ و نخواهم‌ گفت‌ ... 
او روزى‌ به‌ حضرت‌ عرض‌ کرد مطالبى‌ از اسرار به‌ من‌ گفته‌اى‌ که‌ سینه‌ام‌ تاب‌ تحمل‌ آن‌ را ندارد و محرمى‌ ندارم‌ تا به‌ او بگویم‌ و نزدیک‌ است‌ دیوانه‌ شوم‌ . 
امام‌ فرمود : به‌ کوه‌ و صحرا برو و چاهى‌ بکن‌ و سر در دهانه‌ چاه‌ بگذار و در خلوت‌ چاه‌ بگو : حدثنى‌ محمد بن‌ على‌ بکذا وکذا ... ، ( یعنى‌ امام‌ باقر ( ع‌ ) به‌ من‌ فلان‌ مطلب‌ را گفت‌ ، یا روایت‌ کرد ) . 

آرى‌ ، شیعه‌ مى‌رفت‌ که‌ نابود شود ، یعنى‌ اسلام‌ راستین‌ به‌ رنگ‌ خلفا درآید ، و به‌ صورت‌ اسلام‌ بنى‌ امیه‌اى‌ یا بنى‌ عباسى‌ خودنمایى‌ کند . 
در چنین‌ شرایط دشوارى‌ ، امام‌ دامن‌ همت‌ به‌ کمر زد و به‌ احیا و بازسازى‌ معارف‌ اسلامى‌ پرداخت‌ و مکتب‌ علمى‌ عظیمى‌ به‌ وجود آورد که‌ محصول‌ و بازده‌ آن‌ ، چهار هزار شاگرد متخصص‌ ( همانند هشام‌ ، محمد بن‌ مسلم‌ و ... ) در رشته‌هاى‌ گوناگون‌ علوم‌ بودند ، و اینان‌ در سراسر کشور پهناور اسلامى‌ آن‌ روز پخش‌ شدند . 
هر یک‌ از اینان‌ از طرفى‌ خود ، بازگوکننده‌ منطق‌ امام‌ که‌ همان‌ منطق‌ اسلام‌ است‌ و پاسدار میراث‌ دینى‌ و علمى‌ و نگهدارنده‌ تشیع‌ راستین‌ بودند ، و از طرف‌ دیگر مدافع‌ و مانع‌ نفوذ افکار ضد اسلامى‌ و ویرانگر در میان‌ مسلمانان‌ نیز بودند . 

تأسیس‌ چنین‌ مکتب‌ فکرى‌ و این‌ سان‌ نوسازى‌ و احیاگرى‌ تعلیمات‌ اسلامى‌ ، سبب‌ شد که‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) به‌ عنوان‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( تشیع‌ ) مشهور گردد . 
لیکن‌ طولى‌ نکشید که‌ بنى‌ عباس‌ پس‌ از تحکیم‌ پایه‌هاى‌ حکومت‌ و نفوذ خود ، همان‌ شیوه‌ ستم‌ و فشار بنى‌ امیه‌ را پیش‌ گرفتند و حتى‌ از آنان‌ هم‌ گوى‌ سبقت‌ را ربودند. . 

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) که‌ همواره‌ مبارزى‌ نستوه‌ و خستگى‌ناپذیر و انقلابیى‌ بنیادى‌ در میدان‌ فکر و عمل‌ بوده‌ ، کارى‌ که‌ امام‌ حسین‌ ( ع‌ ) به‌ صورت‌ قیام‌ خونین‌ انجام‌ داد ، وى‌ قیام‌ خود را در لباس‌ تدریس‌ و تأسیس‌ مکتب‌ و انسان‌ سازى‌ انجام‌ داد و جهادى‌ راستین‌ کرد .



3. جنبش‌ علمى‌


اختلافات‌ سیاسى‌ بین‌ امویان‌ و عباسیان‌ و تقسیم‌ شدن‌ اسلام‌ به‌ فرقه‌هاى‌ مختلف‌و ظ‌هور عقاید مادى‌ و نفوذ فلسفه‌ یونان‌ در کشورهاى‌ اسلامى‌ ، موجب‌ پیدایش‌ یک‌ نهضت‌ علمى‌ گردید . نهضتى‌ که‌ پایه‌هاى‌ آن‌ بر حقایق‌ مسلم‌ استوار بود . چنین‌ نهضتى‌ لازم‌ بود ، تا هم‌ حقایق‌ دینى‌ را از میان‌ خرافات‌ و موهومات‌ و احادیث‌ جعلى‌ بیرون‌ کشد و هم‌ در برابر زندیقها و مادیها با نیروى‌ منطق‌ و قدرت‌ استدلال‌ مقاومت‌ کند و آراى‌ سست‌ آنها را محکوم‌ سازد . گفتگوهاى‌ علمى‌ و مناظ‌رات‌ آن‌ حضرت‌ با افراد دهرى‌ و مادى‌ مانند "ابن‌ ابى‌ العوجاء" و "ابو شاکر دیصانى‌" و حتى‌ "ابن‌ مقفع‌" معروف‌ است‌ .
 
به‌ وجود آمدن‌ چنین‌ نهضت‌ علمى‌ در محیط آشفته‌ و تاریک‌ آن‌ عصر ، کار هر کسى‌ نبود ، فقط کسى‌ شایسته‌ این‌ مقام‌ بزرگ‌ بود که‌ مأموریت‌ الهى‌ داشته‌ باشد و از جانب‌ خداوند پشتیبانى‌ شود ، تا بتواند به‌ نیروى‌ الهام‌ و پاکى‌ نفس‌ و تقوا وجود خود را به‌ مبدأ غیب‌ ارتباط دهد ، حقایق‌ علمى‌ را از دریاى‌ بیکران‌ علم‌ الهى‌ به‌ دست‌ آورد ، و در دسترس‌ استفاده‌ گوهرشناسان‌ حقیقت‌ قرار دهد .

تنها وجود گرامى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مى‌توانست‌ چنین‌ مقامى‌ داشته‌ باشد ، تنها امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) بود که‌ با کناره‌گیرى‌ از سیاست‌ و جنجالهاى‌ سیاسى‌ از آغاز امامت‌ در نشر معارف‌ اسلام‌ و گسترش‌ قوانین‌ و احادیث‌ راستین‌ دین‌ مبین‌ و تبلیغ‌ احکام‌ و تعلیم‌ و تربیت‌ مسلمانان‌ کمر همت‌ بر میان‌ بست‌ . 
زمان‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در حقیقت‌ عصر طلایى‌ دانش‌ و ترویج‌ احکام‌ و تربیت‌ شاگردانى‌ بود که‌ هر یک‌ مشعل‌ نورانى‌ علم‌ را به‌ گوشه‌ و کنار بردند و در "خودشناسى‌" و "خداشناسى‌" مانند استاد بزرگ‌ و امام‌ بزرگوار خود در هدایت‌ مردم‌ کوشیدند . 

در همین‌ دوران‌ درخشان‌ - در برابر فلسفه‌ یونان‌ - کلام‌ و حکمت‌ اسلامى‌ رشد کرد و فلاسفه‌ و حکماى‌ بزرگى‌ در اسلام‌ پرورش‌ یافتند . همزمان‌ با نهضت‌ علمى‌ و پیشرفت‌ دانش‌ بوسیله‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) در مدینه‌ ، منصور خلیفه‌ عباسى‌ که‌ از راه‌ کینه‌ و حسد ، به‌ فکر ایجاد مکتب‌ دیگرى‌ افتاد که‌ هم‌ بتواند در برابر مکتب‌ جعفرى‌ استقلال‌ علمى‌ داشته‌ باشد و هم‌ مردم‌ را سرگرم‌ نماید و از خوشه‌چینى‌ از محضر امام‌ ( ع‌ ) بازدارد . 

بدین‌ جهت‌ منصور مدرسه‌اى‌ در محله‌ "کرخ‌" بغداد تأسیس‌ نمود . منصور در این‌ مدرسه‌ از وجود ابو حنیفه‌ در مسائل‌ فقهى‌ استفاده‌ نمود و کتب‌ علمى‌ و فلسفى‌ را هم‌ دستور داد از هند و یونان‌ آوردند و ترجمه‌ نمودند ، و نیز مالک‌ را - که‌ رئیس‌ فرقه‌ مالکى‌ است‌ - بر مسند فقه‌ نشاند ، ولى‌ این‌ مکتبها نتوانستند وظ‌یفه‌ ارشاد خود را چنانکه‌ باید انجام‌ دهند . 

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) مسائل‌ فقهى‌ و علمى‌ و کلامى‌ را که‌ پراکنده‌ بود ، به‌ صورت‌ منظم‌ درآورد ، و در هر رشته‌ از علوم‌ و فنون‌ شاگردان‌ زیادى‌ تربیت‌ فرمود که‌ باعث‌ گسترش‌ معارف‌ اسلامى‌ در جهان‌ گردید . دانش‌گسترى‌ امام‌ ( ع‌ ) در رشته‌هاى‌ مختلف‌ فقه‌ ، فلسفه‌ و کلام‌ ، علوم‌ طبیعى‌ و ... آغاز شد . فقه‌ جعفرى‌ همان‌ فقه‌ محمدى‌ یا دستورهاى‌ دینى‌ است‌ که‌ از سوى‌ خدا به‌ پیغمبر بزرگوارش‌ از طریق‌ قرآن‌ و وحى‌ رسیده‌ است‌ . 

بر خلاف‌ سایر فرقه‌ها که‌ بر مبناى‌ عقیده‌ و رأى‌ و نظر خود مطالبى‌ را کم‌ یا 
زیاد مى‌کردند ، فقه‌ جعفرى‌ توضیح‌ و بیان‌ همان‌ اصول‌ و فروعى‌ بود که‌ در مکتب‌ اسلام‌ از آغاز مطرح‌ بوده‌ است‌ . ابو حنیفه‌ رئیس‌ فرقه‌ حنفى‌ درباره‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) گفت‌ : من‌ فقیه‌تر از جعفرالصادق‌ کسى‌ را ندیده‌ام‌ و نمى‌شناسم‌ . فتواى‌ بزرگترین‌ فقیه‌ جهان‌ تسنن‌ شیخ‌ محمد شلتوت‌ رئیس‌ دانشگاه‌ الازهر مصر که‌ با کمال‌ صراحت‌ عمل‌ به‌ فقه‌ جعفرى‌ را مانند مذاهب‌ دیگر اهل‌ سنت‌ جایز دانست‌ - در روزگار ما - خود اعترافى‌ است‌ بر استوارى‌ فقه‌ جعفرى‌ و حتى‌ برترى‌ آن‌ بر مذاهب‌ دیگر . و اینها نتیجه‌ کار و عمل‌ آن‌ روز امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ . 

در رشته‌ فلسفه‌ و حکمت‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) همیشه‌ با اصحاب‌ و حتى‌ کسانى‌ که‌ از دین‌ و اعتقاد به‌ خدا دور بودند مناظ‌راتى‌ داشته‌ است‌ . نمونه‌اى‌ از بیانات‌ امام‌ ( ع‌ ) که‌ در اثبات‌ وجود خداوند حکیم‌ است‌ ، به‌ یکى‌ از شاگردان‌ واصحاب‌ خود به‌ نام‌ "مفضل‌ بن‌ عمر" فرمود که‌ در کتابى‌ به‌ نام‌ "توحید مفضل‌" هم‌ اکنون‌ در دست‌ است‌ . مناظ‌رات‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) با طبیب‌ هندى‌ که‌ موضوع‌ کتاب‌ "اهلیلجه‌" است‌ نیز نکات‌ حکمت‌آموز بسیارى‌ دارد که‌ گوشه‌اى‌ از دریاى‌ بیکران‌ علم‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ . براى‌ شناسایى‌ استاد معمولا دو راه‌ داریم‌ ، یکى‌ شناختن‌ آثار و کلمات‌ او ، دوم‌ شناختن‌ شاگردان‌ و تربیت‌شدگان‌ مکتبش‌ . 

کلمات‌ و آثار و احادیث‌ زیادى‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ ما حتى‌ قطره‌اى‌ از دریا را نمى‌توانیم‌ به‌ دست‌ دهیم‌ مگر "نمى‌ از یمى‌" . اما شاگردان‌ آن‌ حضرت‌ هم‌ بیش‌ از چهار هزار بوده‌اند ، یکى‌ از آنها "جابر بن‌ حیان‌" است‌ . جابر از مردم‌ خراسان‌ بود . پدرش‌ در طوس‌ به‌ داروفروشى‌ مشغول‌ بود که‌ به‌ وسیله‌ طرفداران‌ بنى‌ امیه‌ به‌ قتل‌ رسید . جابر بن‌ حیان‌ پس‌ از قتل‌ پدرش‌ به‌ مدینه‌ آمد . ابتدا در نزد امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و سپس‌ در نزد امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) شاگردى‌ کرد . جابر یکى‌ از افراد عجیب‌ روزگار و از نوابغ‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ . 

در تمام‌ علوم‌ و فنون‌ مخصوصا در علم‌ شیمى‌ تألیفات‌ زیادى‌ دارد ، و در رساله‌هاى‌ خود همه‌ جا نقل‌ مى‌کند که‌ ( جعفر بن‌ محمد ) به‌ من‌ چنین‌ گفت‌ یا تعلیم‌ داد یا حدیث‌ کرد . از اکتشافات‌ او اسید ازتیک‌ ( تیزآب‌ ) و تیزاب‌ سلطانى‌ و الکل‌ است‌ . 

وى‌ چند فلز و شبه‌ فلز را در زمان‌ خود کشف‌ کرد . در دوران‌ "رنسانس‌ اروپا" در حدود 30. رساله‌ از جابر به‌ زبان‌ آلمانى‌ چاپ‌ و ترجمه‌ شده‌ که‌ در کتابخانه‌هاى‌ برلین‌ و پاریس‌ ضبط است‌ . 

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) بر اثر توطئه‌هاى‌ منصور عباسى‌ در سال‌ 148 هجرى‌ مسموم‌ و در قبرستان‌ بقیع‌ در مدینه‌ مدفون‌ شد . عمر شریفش‌ در این‌ هنگام‌ 65 سال‌ بود . از جهت‌ اینکه‌ عمر بیشترى‌ نصیب‌ ایشان‌ شده‌ است‌ به‌ "شیخ‌ الائمه‌" موسوم‌ است‌ . 
حضرت‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) هفت‌ پسر و سه‌ دختر داشت‌ . 

پس‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مقام‌ امامت‌ بنا به‌ امر خدا به‌ امام‌ موسى‌ کاظ‌م‌ ( ع‌ ) منتقل‌ گردید . 
دیگر از فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ اسمعیل‌ است‌ که‌ بزرگترین‌ فرزند امام‌ بوده‌ و پیش‌ از وفات‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) از دنیا رفته‌ است‌ . طایفه‌ اسماعیلیه‌ به‌ امامت‌ وى‌ قائلند .


4. خلق‌ و خوى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ )
 

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مانند پدران‌ بزرگوار خود در کلیه‌ صفات‌ نیکو و سجایاى‌ اخلاقى‌ سرآمد روزگار بود . حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) داراى‌ قلبى‌ روشن‌ به‌ نور الهى‌ و در احسان‌ و انفاق‌ به‌ نیازمندان‌ مانند اجداد خود بود . داراى‌ حکمت‌ و علم‌ وسیع‌ و نفوذ کلام‌ و قدرت‌ بیان‌ بود . 

با کمال‌ تواضع‌ و در عین‌ حال‌ با نهایت‌ مناعت‌ طبع‌ کارهاى‌ خود را شخصا انجام‌ مى‌داد ، و در برابر آفتاب‌ سوزان‌ حجاز بیل‌ به‌ دست‌ گرفته‌ ، در مزرعه‌ خود کشاورزى‌ مى‌کرد و مى‌فرمود : اگر در این‌ حال‌ پروردگار خود را ملاقات‌ کنم‌ خوشوقت‌ خواهم‌ بود ، زیرا به‌ کد یمین‌ و عرق‌ جبین‌ آذوقه‌ و معیشت‌ خود و خانواده‌ام‌ را تأمین‌ مى‌نمایم‌ . 

ابن‌ خلکان‌ مى‌نویسد : امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) یکى‌ از ائمه‌ دوازده‌گانه‌ مذهب‌ امامیه‌ و از سادات‌ اهل‌ بیت‌ رسالت‌ است‌ . از این‌ جهت‌ به‌ وى‌ صادق‌ مى‌گفتند که‌ هر چه‌ مى‌گفت‌ راست‌ و درست‌ بود و فضیلت‌ او مشهورتر از آن‌ است‌ که‌ گفته‌ شود . مالک‌ مى‌گوید : با حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) سفرى‌ به‌ حج‌ رفتم‌ ، چون‌ شترش‌ به‌ محل‌ احرام‌ رسید ، امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) حالش‌ تغییر کرد ، نزدیک‌ بود از مرکب‌ بیفتد و هر چه‌ مى‌خواست‌ لبیک‌ بگوید ، صدا در گلویش‌ گیر مى‌کرد . به‌ او گفتم‌ : اى‌ پسر پیغمبر ، ناچار باید بگویى‌ لبیک‌ ، در جوابم‌ فرمود : چگونه‌ جسارت‌ کنم‌ و بگویم‌ لبیک‌ ، مى‌ترسم‌ خداوند در جوابم‌ بگوید : لا لبیک‌ ولا سعدیک‌ .


۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۹
امیرحسین حاجی رضایی
بنام خدا           داستان: نماز جماعت                                                راوی : جمعی از شاگردان شهید از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معرف دین نیستند بسیار ناراحت بود .با مسئولین بسیج مسجد به بار ها صحبت کرده بود .می گفت به جای برنامه های نظامی بیشتر به فکر ارتقای سطح معرفتی بچه های باشید . برای این کار خودش دست به کار شد.به همراه بچه ها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت می کرد . در مناسبت های مذهبی به همراه بچه ها به مسجد حاج آقا جاویدان می رفت .به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت. وقت احساس می کرد که این جلسات برای بچه ها سنگین ات جلسات آن ها را عوض می کرد و از اساتید دیگری استفاده می کرد . از کار های دیگری که هر هفته انجام می داد برنامه ی زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی بود . با بچه ها به زیارت می رفتیم و روبروی ضریح می نشستیم وبه توصیه ی حاج ماشاءالله گوش می کردیم . با بچه ها به خدمت مرحوم آیت الله ناصر قرائتی در مسجد محله چال رفتیم . ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود . یک بارفرمود : نماز جمعه را ترک نکنید نمی دانید حضور نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد.خصوصا زمانی که مردم کمتر به نماز جمعه بیایند یعنی زمانی که هوا خیلی سرد و خیلی گرم باشد. من ودیگر شاگردان احمد آقا خیلی خوش حال شدیم چون احمد آقا ما را به نماز جمعه می برد و ما را به این کار مقید کرده بود . او با سختی بچه ها را جمع می کرد و بعد به چهار راه مولوی می رفتیم وبا اوتوبوس دو طبقه و یا وانت و...خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه می ر فتیم . یکی از بچه می گفت :من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شده بودم .بعد از شهادت ایشان سعی کردم نماز جمعه من ترک نشود .یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام احمد آقا را دیدم که از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت خیلی حالت عجیبی بود چون بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم بعد از روبوسی به تابلو خیابان نگاه کردم دیدم نوشته خیابان قدس  و فهمیدم اینجا نماز جمعه است . همان لحظه از خواب بیدارشدم .فهمیدم علت اینکه احمد آقا من را ایگونه تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است .
۲ نظر ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۵:۱۸
امیرحسین حاجی رضایی